♥♥ عاشقانه ♥♥

tel . 09142200086

 

        

 

 

نوشته شده در شنبه 5 اسفند 1391ساعت 21:0 توسط محمد مديريت چت روم|

 

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

 

 

 

نمی دانم چشـــــــمــانتـــ با مــــــن چه میکند!!!

 

فقط وقتی که نگـــــاهم میکنی چنان دلـــ ـــ ـــم از شیطنــتـــ نگــــاهـــتــ می لـــرزد

 

که حـــــــس می کنم چقدر زیبــــــاست

 

فـــــــــــدا شدن ...

 

برای چـــشـــــمـــهایی که تمام دنیــــــای مـــــن است...

 

براتون پیش اومده وقتی پای تلفن باید خداحافظی کنید اما هنوز دلتون می خواد صداشو بشنوید یهو میگید : راستی؟! میگه : جانم گـــــــــــــــــــــــــــــــــلم …؟! آروم میگی : دوســـتـــت دارم…. آخـــــــــــــــ …. که این چند ثانیه آخر چقدر می چســـــبـــه ...

 

 

نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391ساعت 19:54 توسط محمد مديريت چت روم|

 

  " تــــــــــو " !! 

 

 

همــانــے ڪـہ همــیـشـہ

 

  " בوســتـش בارم "

 

 همــانـے ڪـہ تــا غــصـّـہ ام مے گیــرב  ســر و ڪلّـــہ اش پــیــدا مے شوב

 

 و تــا مــرا نـخنـבانـב  בســﭞ بـرבار نمے شوב

 

هـمـانے ڪـہ همــیــشـہ  پـــُـر اسـﭞ از

 

شـور و شـاבے و زنـבگے ... 

 

" تــــــــــو "

 

 همیشه هــمــانے ....

 

 

 

  صِدایِ گــآم هآیِ تـُــ♥ـــو ضَرَبــآنِ زِندِگـیِ مَن اَست

بـآمِن رآه بیآ


بآ تُــ♥ــو تِشنِــه یِ زِندِه بودَنَـم...

 

 

                    

 

                                      

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391ساعت 23:29 توسط محمد مديريت چت روم|

زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.
انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواشتر برو من می ترسم
مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم
مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری
زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی
مرد جوان: مرا محکم بگیر
زن جوان: خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟
مرد جوان: باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی
سرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه
روز بعد روزنامه ها نوشتند
برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه
که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد،
یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن
جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت
و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش
رفت تا او زنده بماند
و این است  عشق واقعی. عشقی زیبا
 
 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391ساعت 16:20 توسط محمد مديريت چت روم|

مراببوس! نه یکبار که هزار بار! بگذار آوازه عشقبازیمان چنان در شهر


 بپیچد که روسیاه شوندآنها که که برسر جداییمان شرط بسته اند...

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391ساعت 16:15 توسط محمد مديريت چت روم|


پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

 

*نظر فراموش نشه . . .

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391ساعت 16:14 توسط محمد مديريت چت روم|

 

شراب خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

آغوش خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

بوسه خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

نگاه خواستم…

گفت: “ ممنوع است ”

نفس خواستم…

گفت : ” ممنوع است “

… حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،

با یک بطری پر از گلاب ،

آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد

با هر چه بوسه ،

سنگ سرد مزارم را

و …

چه ناسزاوار

عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،

نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ،

به آرامی اشک می ریزد …

تمام تمنای من اما

سر برآوردن از این گور است

تا بگویم هنوز بیدارم…

سر از این عشق بر نمی دارم

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391ساعت 16:12 توسط محمد مديريت چت روم|

 

{ایـنایـے} کـﮧ تـو پـارکـ تـنـهـا یـﮧ گـوشـﮧ مـیـشـیـنـטּ و هـنــבزفـرے تـو گوشـشـونـﮧ

 

 

{ایـنایـے  {کـﮧ تـو خـیابـوטּهـمیـشـﮧ سرشـونـو پـآیـیـن مـینــבازن و راه میرטּ

 

 

 

{ایـنایـے{کـﮧ تـو تـاکسے هـمیـشـﮧ خوבشونـو مـیچسبونـטּ بـﮧ בر، کـﮧ کـناریشوטּمـعذب نباشـﮧ

 

{ایـنایـے}کـﮧ هـمیـشـﮧ سیگارو تا تـﮧ تـهش میکشنـو از سوزش لبشوטּمیفهمـטּ کـﮧ سیـگار تمـومـ شــבه

 

              {ایـنایـے} کـﮧ בلشـون واسـﮧ هیشکے تنگ نمیشـﮧ

 

 

{ایـــنــــا ،}

 

 

ایـنـا رو خیــلے مـواظـبـشـوטּ بــآشـیـــטּ،

 

 

 

ایـنـاواسـﮧ از בستـ בاבטּ {هـیچے}

 

  ندارטּ

 

{قبلاً یـﮧ نـفـر هر چـی בاشتــטּ رو ازشـون گرفـتـﮧ}

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391ساعت 16:10 توسط محمد مديريت چت روم|

 

غمگینم...


مانند جوانی که لحظه ی اعدام به گریه ی مادرش میخندید...!

خاطرش آمد که به او گفته بود خنده ات آرامم میکند پسرم..

 

 

 

 

دروغ مــیگن که یه تــار مــوتُ و بــا دنیـا عــوض نمیـکـنن "

" پاش که بیفته با یه شارژ دو تومنی کل هیکلتـَـم میفروشن "

بعضے وَقتـهآ، اَز شـנت נلتَنـگے، گِريـہ ڪِـہ هيچ/...נلَـ♥ـم مےخوآهـَנ: هآے هـآے، بميرم ...(!)

 

 


نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391ساعت 15:58 توسط محمد مديريت چت روم|

نامت چه بود؟ آدم.

 فرزند؟ من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت.

 محل تولد؟ بهشت پاک.

 اینك محل سكونت؟ زمین خاک.

 آن چیست بر گرده نهادی؟ امانت است.

 قدت؟ روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاک .

 اعضاء خانواده؟ حوای خوب و پاک ، قابیل خشمناک ، هابیل زیر خاک .

 روز تولدت؟ روز جمعه، به گمانم روز عشق.

 رنگت؟ اینک فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه.

 چشمت؟ رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان.

 وزنت ؟ نه آنچنان سبک كه پرم در هوای دوست ،

 نه آنچنان وزین كه نشینم بر این خاک.

 جنست ؟ نیمی مرا ز خاک ، نیمی دگر خدا.

 شغلت ؟ در كار كشت امیدم.

 شاكی تو؟ خدا.

 نام وكیل ؟ آن هم خدا.

 جرمت؟ یك سیب از درخت وسوسه.

 تنها همین ؟ همین.

 حكمت؟ تبعید در زمین.

 همدست در گناه؟ حوای آشنا.

 ترسیده ای؟ كمی .

 ز چه؟ كه شوم اسیر خاک.

 آیا كسی به ملاقاتت آمده؟ بلی.

 كه؟ گاهی فقط خدا.

 داری گلایه ای؟ دیگر گلایه نه، ولی...

 ولی چه ؟ حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟

 دلتنگ گشته ای ؟ زیاد.

 برای كه ؟ تنها خدا.

 آورده ای سند ؟ بلی.

 چه ؟ دو قطره اشک. 

 داری تو ضامنی؟ بلی.

 چه كسی ؟ تنها كسم خدا.

 در آ خرین دفاع ؟ می خوانمش كه چنان اجابت كند دعا.

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391ساعت 15:56 توسط محمد مديريت چت روم|

از حقیقتــــــــ ـ ـ ـ ـ های تلخ خسته ام …


یک دروغ شیرینـــــــــــ ـ ـ ـــــ بگو


“بگو دوستــ ـ ـــت دارم…”

تمام عروسکهای دنیا یتیم می ماندند



اگر خدا دختر را نمی آفرید !



تصویر: images/smilies/heart.gif به سلامتی همه ی دختراااااااا تصویر: images/smilies/heart.gif

 

 

تو چه میفهمی از روزگارم ...؟

 


از دلتنگی ام ؟

 


گاهی به خدا التماس می کنم

 


خوابت را ببینم ... میفهمی؟

 


فقط خوابت را ...!!!

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391ساعت 12:20 توسط محمد مديريت چت روم|

 

چه جالــــــــــب:



تو لحظه های داغونی فقط 



یک نفر می تونه آرومت کنه



اونم کسیه که داغونت کرده...


 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391ساعت 12:19 توسط محمد مديريت چت روم|

حتما بخون خیلی قشنگه پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد. آرزوتوازخدابخواه،بعدآیه زیروبخون:بسم الله الرحمن والرحیم لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم،

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391ساعت 12:18 توسط محمد مديريت چت روم|

  به سلامتی پسری که میگه


ما از اوناشیم که :

 

فشن نیستیم.

 

بابامون ماشین شاسی بلند نداره بیایم دنبالت.

 

مارک کفشمون دیگه آخرش کفش ملیه.

 

زیر ابروهامونم بدمون میاد نخ کنیم که دختر کُش بشیم.

 

مارک تی شرتمونم هم دیگه آخرش یا هندونست یا

 

تمساح.نداریم هرشب ببریمت بیرون خرجت کنیم.

 

ولی…وقتی میگیم دوستت داریم یعنی دوسِت داریم

 

 

و تا آخرش کنارت می مونیم.

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391ساعت 12:14 توسط محمد مديريت چت روم|

بعضی وقتهــآ...

          از شدت دلتنگیــــ ،
 
                      گریهــ کهــــ هیچ...!!! 

                                  دلــ♥ــَت می خــوآهــَد ؛

                                             هــآی هــــآی بمیــــری...!

 

 

انگار جمعـــــــه بدنیا آمده ام !


                  دل به هر چه میبندم تعطیــل ست . .

 

 دل اگر بســــــتی ،

                محـــــــکم نبند!
                    

  مراقب باش گره کور نزنی...!



                                    او میـــــــــــــــــــــــرود!
 
                                        آنوقت تو میمانی و یک گره کور...!!!
 
 
 

ای مرد

زن اگر شیطنت نکند

اگر برای گریه به آغوشت پناه نیاورد

اگر تمام حرفهایش را برای تو نگوید

اگر حسادتش را از روی بزرگی عشقش نبینی

اگر صدایش و بوی تنش دلت را نلرزاند

که زن نیست

زن سراسر ناز است و نیاز

و تو مرد تو اسطوره زندگی زنی

پس مرد باش نه نر ...

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391ساعت 12:13 توسط محمد مديريت چت روم|


همیشه منتظر کسی باش

که تو رو با همه ی دیوونگیت و خل بازیات
قبول داشته باشه و تو رو به همه نشون بده
و بگه: این دیوونه خل….. عشق و جیگر منه

 

 

وقتي سرت رو رو شونه هاي کسي ميگذاري که دوستش داري

 

بزرگترين آرامش دنيا رو تو خودت احساس ميکني

 

و وقتي کسي که دوستش داري سرش رو رو شانه هات ميذاره

 

احساس مي کني قوي ترين موجود جهاني....

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391ساعت 12:11 توسط محمد مديريت چت روم|

 
می خواستم شب باشم تا ستا رگا نم بر تو بتا بند 


میخوا ستم غرو ب باشم تا سرخی افق من چشمانت را نوا زش دهد

 

می خواستم ابر باشم تا بارانم بر کویر قلبت ببارداما......

 

افسوس!شبم را بی ستاره و غروبم را بی افق و ابرم را بی باران کردی

و سر انجام قلبم را

 

خاکستر کردی و خاکسترها را به باد سپردی......

 

 
 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391ساعت 12:5 توسط محمد مديريت چت روم|

403

403

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391ساعت 12:0 توسط محمد مديريت چت روم|

یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره . یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم . یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره . یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت بهش نگیم برو نمیخوام ببینمت چون زندگیش رو ازش میگیریم

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 دی 1391ساعت 21:22 توسط محمد مديريت چت روم|

 

بمیرو واسه دلم که انقد میشکنه اما نمیخواد دل عشقش بشکنه

بمیرم واسه دلم که هیشکی به فکرش نیس حتی خودم

 

هر کی از راه میرسه یه زخمی بش میزنه و میره

تنهایی یعنی دلت همدمی نداشته باشه

یعنی صدای شکستنش رو کسی نشنوه

یعنی پشت تلفن آروم گریه کنی و خورد شی و اون آروم خمیازه بکشه بگه : "کاری نداری خوابم میاد..."

و تو بغضت رو قورت می دی رو آروم میگی : "خوب بخوابی عشقم..."

و اون تو خواب ناز باشه و تو تا صبح سیـــــــــــگار پشت سیــــــــــــگار...

 

نوشته شده در سه شنبه 5 دی 1391ساعت 23:28 توسط محمد مديريت چت روم|

حواست هست منم اینجا حواست هست داغونم

هنوز تو فکر اون هستی حواست پرته میدونم


هنوز دلگیر احساسی که رد کرده ازت عشقت


من اینجا آرزوم اینه به من خیره بشه چشمت


دل بکَن از عشقت من بی تو میمیرم


دستاشو خالی کن دستاتو میگیرم


اونی که بی روحه بی تو منم یا اون ؟


از قلب اون رد شو قلب منو نشکون


به من گفتی دوسش داری خیال میکردی آرومم


با این حال من دوست دارم حواست پرته میدونم
 

 

نوشته شده در سه شنبه 5 دی 1391ساعت 23:1 توسط محمد مديريت چت روم|

عشق                                      بیداد    من

باختن                  یعنی                    لحظه                 عشق

جان                          سرزمین             یعنی                        یعنی

زندگی                                 پاک من عشق                               لیلی و

قمار                                                                                       مجنون

 در                                       عشق یعنی ...                              شدن

ساختن                                                                                    عشق

دل                                                                                   یعنی

کلبه                                                                        وامق و

یعنی                                                                    عذرا

عشق                                                           شدن

  من                                                عشق

 فردای                                یعنی

  کودک                        مسجد

  یعنی             الاقصی

عشق  من

 

عشق                                      آمیختن                                         افروختن

یعنی                                 به هم          عشق                               سوختن

چشمهای                      یکجا                    یعنی                       کردن

پر ز                 و غم                            دردهای             گریه

خون/ درد                                                   بیشمار

 

  عشق                                 من

    یعنی                           الاسرار

    کلبه                  مخزن

     اسرار     یعنی

     عشق

 

نوشته شده در سه شنبه 5 دی 1391ساعت 22:48 توسط محمد مديريت چت روم|

می خواهمتـــــــــــــــــــــــ
ولــــی…


دوری…

خیلی خیلی دور

نه دستم به دستانـــــــت میرسد

نه چشمانم به نگاهتـــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در سه شنبه 5 دی 1391ساعت 22:34 توسط محمد مديريت چت روم|

 

میدونم که منو بردی از یادت
میدونـــی هنوزم قلبم میخوادت

...
همیشــه خنده هات یادمـ ـ ـه
جای من کی باهات هم قدمـه؟!
چی شدش؟! چی اومد به ســـ ـرم؟!
نمیتونم تورو از یاد ببرم
!
هــ ــ ـ ـــــی

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 آذر 1391ساعت 23:28 توسط محمد مديريت چت روم|

 
دلگیر که می شوم گاهی ، دلم گیر می شود از تو .

دلم غرق دلهره می شود و شبی باز دلارام می شوی

جا مانده ام ، دور رفته ای ....

زیبای من!

یادت نرود زود برگردی !

که بی تابی دلم را میان هزار شب تنهایی کشت
 

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391ساعت 19:13 توسط محمد مديريت چت روم|

عاشق محکومی است که محاکمه نمیشود

دیوانه ایست که معالجه نمیشود

بیگانه ایست که شناخته نمیشود

سکوتی است که شکسته نمیشود

و فریادیست که آرام نمیشود

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391ساعت 14:53 توسط محمد مديريت چت روم|

آغوشِ تو که باشد

خواب دیگر بهانه ای برایِ خستگی نیست!

و تپشِ هایِ قلبت میشود لالاییِ کودکانه ام

کنارم بمان، میخواهم

صبح چشمانم

در نگاهِ تو بیدار شود...!

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391ساعت 14:40 توسط محمد مديريت چت روم|

لعنت به اقبال بدم  ***لعنت به این بخت سیاه 

 

  ازعاشقی و خوبیهایش***چیزی

 

ندیدم غیر آه

 

چرا دوباره آمدی*** تازه کنی گذشته ها

 

نمک بپاشی در دلم***پنبه کنی در رشته ها

 

اگه نمی خوای قلب من***پس برای  چی صدا زدی

 

 یه روزمی گی نروبمان***یک

 

روزمیگی خیلی بدی

 

چرا می خوای که بشکنی *** هر ثانیه تو این تنو

 

 نه می کشی نه میگذری ***زنده به

 

گورمی خوای مرا

 

مرا ببخش عروسکم ***  اگه نبودم  لایقت

 

 اگه جسارت کردمرا ***گفتم

 

که هستم عاشقت

 

بدان وبرایم فرشته ای ***حتی اگه بگی برو

 

تا آخرین ذره جان  *** رها


 

 

 

نمی کنم تو را


نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391ساعت 14:10 توسط محمد مديريت چت روم|


میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم!

 

 


هوای سرد
صدای موج
انتظار ؛ انتظار ؛ انتظار
به خودت میایی
یادت می آید 

دیگر نه کسی است

که از پشت بغلت کند
نه دستی که شانه هایت را بگیرد
نه صدای که قشنگ تر از صدای دریاست
اسم این تنهایی است...

 

 
 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391ساعت 13:53 توسط محمد مديريت چت روم|

 

بـایـد کـسـی را پـیـدا کـنـم 


  کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـد (!) 


 آنـقـدر کـه یـکـی از ایـن شـب هـای لـعـنـتـی 

  
  آغـوشـش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتـگـی اَم بـگـشـایـد...

  
  هـیـچ نـگـویـد!     هـیـچ نـپـرسـد...  


  فـقـط مـرا در آغـوش بـگـیـرد...


بـعـد هـمـانـجـا بـمـیـرم..
 

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391ساعت 1:57 توسط محمد مديريت چت روم|



      قالب ساز آنلاین